خواندی: « زیرِ باران باید رفت »
خواندی: « زیر بــــــــاران باید رفت »
و رفتی.
از بـــــــاران، بدم میآید دیگر
در ماه مهـــــــــر بادهای پاییزی بی مهــــــــــری را با برگ درختان آغاز میکنند . . .
دلم تنـــــــــگ است دلم اندازه ی حجم قفس تنــــــــگ است صدایـــــم خیس و بارانی است نمی دانم چرا در
قلب من پاییز طولانیســـــــــــــت...
من هوای تو رو دارم،بذار بی وقفــــــــــــــه ببارمـــــــــــ
حالا که سهم من اینه،هیچ گلایه ای ندارمــــــــــــــ . . .
وقت رفتنت آســــــــــــــــــمون بارید...
و تو چقدر خوشحال بودی و من همـــــــــــــ ...
کاشکی میدونستی به اندازه قطره های بارون دلتنگـــــــت میشمـــــــــ ...
و اینکـــــــــــــ بــــــــــاران …
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند!
و چشمانـــــــــــم را نوازش می دهد…
تا شاید از لحظه های دلتنـــــــــــگی ام گذر کنیـــــــــ!
نظرات شما عزیزان:

هنوز هم یگانه شاهکار این قلم تویی
هرآن بیاد تو به مدح عشق میرسم
وباز شرح هر نگاه عاشقانه ام تویی
اگر که عشق راز هستی است
تو راز نه...که عشق هستی و
تمام هستی ام تویی
به شوق مرده در نگاه خویش مژده میدهم
که پاسخ تمام انتظار صادقانه ام تویی
زلال و پاک مثل چشمه ای
و من زجنس سنگ ریزه های بی بها
برای من طلوع کن
برای من هم او که هستی اش بدون تو رسید به انتهای انتها
خروش کن درون من که تو تمام معنی ترانه ای
غزل برای معنی تو کوچک است و من حقیر تر از تصورت
چه خوب بود اگر خلاصه میشدی به قدر آسمان
برای من...برای من...برای من... که یک تصور زمینی ام
هنوز هم تو بهترین بهانه ای
هنوز هم تو برترین تصوری
هنوز هم تو بهترین خیال عاشقانه ای
هنوز هم دلم برای دیدنت هزار باره می تپد
هنوز هم برای از تو گفتن این قلم به آسمان به هفت فلک بی ستاره میرسد
بیا......
بیا که حال وقت سازش است
بیا که دل اسیر صدهزار خواهش است
بیا که تاهنوز هم صدای پای هر مسافری
مرا به شهر خاطرات میبرد
حضور هر شقایقی تورا به یاد می آورد
تویی قرار بی قرار من
تویی تصور زلال من
ومن هنوز اسیر لحظه های سوخته
برای با تو بودن است که انتظار میکشم....
(با شاخه گلی تقدیم به تو که یادت در فکرمن،عشقت در قلب من و کلامت در ذهن من است)
لعنت به شاعرش
پاسخ:ممنونم
بلكه آنچه عاشقش ميشود درنظرش زيباست...